معنی سیامک انصاری

حل جدول

سیامک انصاری

از بازیگران فیلم خانوم


فیلمی با بازی سیامک انصاری

بی پولی، سن پترزبورگ، دعوت، جرم، قلقلک، مربای شیرین، نسل سوخته، کمکم کن، سفر به چزابه

لغت نامه دهخدا

انصاری

انصاری. [اَ] (اِخ) ابوایوب خالدبن زید. صحابی بود. رجوع به ابوایوب انصاری شود.

انصاری. [اَ] (اِخ) ابویحیی زکریا (شیخ الاسلام). (825 یا 826-925 هَ. ق.). دانشمند مصری قاضی و مفسر و محدث بود و در علوم دیگر نیز مهارت و مدتی شغل قضاوت داشت و او را آثار متعددی است که بسیاری از آنها بطبع رسیده. (از معجم المطبوعات و اعلام زرکلی چ 2 ج 3 ص 80). و رجوع به معجم المطبوعات شود.

انصاری. [اَ] (اِخ) شیخ مرتضی بن محمد امیر شوشتری. از مجتهدان بنام شیعه بود. در بیست سالگی به عراق رفت و در کربلا نزد سید مجاهد و دیگران تلمذ کردو هنگام محاصره ٔ کربلا توسط دولت عثمانی به کاظمین رفت و سپس به شوشتر شد و پس از دو سال مجدداً به عراق رفت و در نجف سکنی گزید. پس از چندی به کاشان رفت ونزد صاحب مناهج سه سال تلمذ کرد و آنگاه به خراسان شتافت و از آنجا به وطن خود بازگشت و پس از پنج سال مجدداً به نجف رفت. وی از سال 1249 هَ. ق. بتدریس پرداخت و از سال 1266 که صاحب جواهر درگذشت مرجع تقلید شیعه گردید. تحقیقات انصاری در فقه استدلالی و اصول و قواعد کلیه ٔ حقوق شیعه بی سابقه است. از آثار وی «رسائل » در اصول و «مکاسب » در فقه دقیق ترین تحقیقات حقوقی را در بر دارد. (از فرهنگ فارسی معین، اعلام).


سیامک

سیامک. [م َ] (اِخ) نام پسر کیومرث. (برهان) (از آنندراج) (غیاث):
سیامک بدش نام فرخنده بود
کیومرث را دل بدو زنده بود.
فردوسی.

سیامک. [م َ] (اِخ) نام یکی از پهلوانان توران که در جنگ دوازده رخ بدست گرازه ٔ ایرانی کشته شد. (برهان):
گرازه بشد با سیامک بجنگ
چو شیر ژیان با دمنده نهنگ.
فردوسی.

سیامک. [م َ] (ص) مجرد که از ترک و تجرد باشد. (برهان) (آنندراج). برساخته فرقه ٔ آذرکیوان است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 254 شود. در اوستا «سیامک » به معنی سیاه موی مند، دارای موی سیاه و جزو اول آن «سیاوا» (سیاه) است. (از برهان قاطع چ معین).


صالح انصاری

صالح انصاری. [ل ِح ِ اَ] (اِخ) رجوع به صالح سالمی انصاری... شود.


شیخ انصاری

شیخ انصاری. [ش َ خ ِ اَ] (اِخ) لقب شیخ مرتضی انصاری. رجوع به انصاری، شیخ مرتضی بن محمدامیر شوشتری شود.


عمر انصاری

عمر انصاری. [ع ُ م َ رِ اَ] (اِخ) ابن حفص انصاری. رجوع به ابوسعد (عمربن...) شود.


علی انصاری

علی انصاری. [ع َ ی ِ اَ] (اِخ) ابن احمدقرافی انصاری مصری شافعی. رجوع به علی قرافی شود.

علی انصاری. [ع َ ی ِ اَ] (اِخ) ابن عتیق بن عیسی انصاری قرطبی، مکنّی به ابوالحسن. رجوع به علی قرطبی شود.

علی انصاری. [ع َ ی ِ اَ] (اِخ) ابن محمد عقینی انصاری تعزی یمنی شافعی. رجوع به علی عقینی شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

انصاری

یاری ده (صفت) منسوب به (انصار)

معادل ابجد

سیامک انصاری

483

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری